شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ در ادامه مطلب:
دلم گرم خداونديست... چه بخشنده خداي عاشقي دارم! برايت من خدا راآرزودارم
:ادامه مطلب:
كه با دستان من گندم براي ياكريم خانه ميريزد!
كه ميخواند مرا باآنكه ميداند گنهكارم!
دلم گرم است،ميدانم بدون لطف اوتنهاي تنهايم...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |